سهم من فقط شنیدن خاطراتشون بود...!
حدود دوماه پیش شب با تعدادی از دوستان به کویر خارا رفتیم که بارش شهابی برساوش رو ببینیم و لذت وافری بردیم از آسمان اونجا...
صبح هنگام برگشت توی ماشین که پنج نفر بودیم بچه ها شروع کردن به بیان خاطرات سفرشون به کربلا...
جوری تعریف و تشریح میکردند که انگار داشتم میدیدم کربلا رو...یکیشون میگفت وقتی میری تله زینبیه دیونه میشی و... یکیشون میگفت وقتی لحظه اول ضریح رو میبینی.... یکیشون میگفت پیاده روی اربعین چه صفایی داشت و...
من فقط گوش میکردم انگار سهم من فقط گوش کردن خاطرات سفرشون بود و نه بیان خاطرات...
امان...
یکی از دوستان توی یه مسیر پیاده روی به جمکران بهم گفت تا حالا چند بار کربلا رفتی؟!
گفتم: هیچ...
گفت: جدی! تو به معنای واقعی یک جوون ناکامی...!
خلاصه حرف دل: کاش میشد رفت و دیگر برنگشت...