حواست هست به موهای سفید سرم...
پس از مدت طولانی دوباره نوشتنم گل کرد...
این روز ها خیلی به گذشته ام فکر میکنم و مقایسه میکنم با وضع فعلی ام...جای شکر دارد...اما کاش گذشته ام نیز اینقدر تحت تاثیر .... نبودم...
بگذریم...
این روزها یکی یکی از آشناها و دوستان و همکاران خداحافظی و در راه زیارت کربلایند...خوش به سعادتشون اما ای کاش آرزوش به دلم نمونه...
یکسال و دو ماه پیش بمناسبت ازدواجم توفیق داشتم زیارت کربلا باشم که از بهترین لحظات عمرم بوده و خواهد بود...ان شاالله زود قسمتم بشه...
حواست هست به مو های سفید سرم
حواست هست سینه زنت داره پیر میشه
بخرم، ببرم به حرم
داره دیر میشه
هر چی بگذریم احساس میکنم وظیفه ام در قبال خیلی چیزا سنگین تر میشه و باید جهادی و انقلابی پا به میدون بزارم و کار کنم... بخصوص تو جمع برو بچ های مسجد و... و واقعا نیازه و باید فدای راه امام حسن که مهم ترینش امر به معروف و نهی از منکر بوده باشیم و...
بخصوص در این زمون که دشمن هم ...
نیت کردم و میخوام تلاش جدی و جهادی در این عرصه ها بکنم و چون میبینم خداوند در توانایی هایم گذاشته و اگه انجام ندم مطمئنا رو سفید نخواهم بود...
امید به خدا
پ ن:
خداوندا خیلی ممنونم بابت همه امورات زندگیم که واقعا دست خودت توش بوده
مگر میشود زندگی مرا به هم ریخته آفریده باشد خدای دانه های انار
- ۹۷/۰۸/۰۱