بالاخره
انتخابات تمام شد!
امروز رفتگران وعده ها را جمع میکنند...!!!
مواظب باشند مسئولین به تحقق وعده های خود...
و اما امروز بعد از چهار پنج روز الافی و برو بیا و ... یه کاغذ آچار که از هر طرفش چهار سانت سفیده و فقط اون وسطش یه کم عدد و اسم و... نوشته شده بود رو گرفتم...
خیلی اذیت کردن...!
قانون اداری ایرانه دیگه، باید عادت کنیم...!!
بعد که اومد خوابگاه وقتی این برگه رو نشون یکی از دوستام دادم بهم گفت: وااااااااااااااااااااااای برگه ات ناقصه باید بری یه چیز دیگه بگیری که کامل بشه؟!
با کلی عصبانیت و خستگی، گفتم چی؟
گفت: میری خیابون فرخی یه دونه کوزه میخری و...
دیگه تا ته خط رفتم که چی میخواد بگه...
پی نوشت:
خداروشکر با این سختی هایی که کشیدم خیلی راضی ام و امیدوارم خدا هم ازم راضی باشه...اگرچه خیلی بدم...
فقط این دوران برام خیلی حساس و مهم هست که باید انتخاب مهمی بین ادامه تحصیل یا سربازی و اینها داشته باشم که هنوزم تصمیم قطعی نگرفتم و باید ببینم چی میشه...
قبلا وقتی میخواستم ادامه تحصیل بدم فشار بر این بود که برم سربازی و اینها ولی حالا که ارشد بدون آزمون قبول نشدم فشار بر اینه که برو ارشد و زنگ بزن به نفر اول کلاس و باهاش حرف بزن و...!!!!!!!
قبلا ها تصمیماتم بر اساس حرفها بود منتظر بودم که ببینم برخی چی میگن و بلافاصله اونکار رو انجام بدم ولی خدا رو شکر دیگه اینجور نیست و خودم هر چی بخوام همونه.
و خدا رو شکر اعضا خانواده ام و بخصوص آقامهدی بهترین راهنما زندگیم بوده و هستن که جای شکر بی نهایت دارد.
امید به خدا
دعا کنید برا همه...