نمیدانم گاهی کجای دنیا گم ات می کنم!(دل نوشته شماره یک)
خدای من!
نمیدانم گاهی کجای دنیا گم ات می کنم
در هیاهوی بازار
در هیاهوی مشغله ها و درگیری های شخصی
در هیاهوی حرف اطرافیانم
در هیاهوی خندیدن و مسخره شدن ها
در خستگی های به وقت نمازم
در وسوسه های نفسانی ام
واقعا نمیدانم!
نمیدانم!!
اما میدانم گاهی تو را گم میکنم مثل کودکی که در بازار شلوغ دستان مادر مهربانش را رها کرده و مشغول تماشای عروسک یا اسباب بازی ست!! بعد که میبیند گم شده و مادرش نیست حیران است و هیچ چیز او را خوشحال نمی کند حتی همان عروسک و اسباب بازی!!
من هم همانگونه ام!
به کودکی ام بنگر
خودت مرا پیدا کن...آری فقط خودت!
پ ن :
گاهی دلنوشته و حرف با خدا آروم میکنه آدم رو؛ خدا هم حتما مطالب وبلاگ ها رو میخونه...حتما...
حرف خیلی هست
دلم میخواد زندگیم رو + خدا _ برخی آدم ها(آزار دهنده و مخرب)ادمه بدم...
همینطور میشه با شریکم...بهم قول داده
خدا رو شکر بابت شریک خوبم!
- ۹۶/۱۲/۱۲
چ عجب
نوشتن آرومت میکنه؟؟؟
نوشتن مثل این میمونه که با خودت حرف بزنی
و میگن هر کی با خودش حرق بزنه دیوونه است.
بعد تو میگی خوندن نوشته های قبل آرومم میکنه.
دیگه واویلا.
امیدوارم خوشبخت بشی دوست مهربونم
منو که یوقت خدای نکرده حذف نمیکنی؟؟؟